داستانک « متشکرم»

تبلیغات

نویسندگان

پشتيباني آنلاين

    پشتيباني آنلاين

درباره ما

    این وبلاگ جهت معرفی کتابخانه عمومی کوثر زیباشهر ایجاد گردیده است. شما دوستان گرامی میتوانید اخبارکتابخانه، تازه های کتاب،معرفی کتاب، مسابقات کتابخوانی ،مسابقات فرهنگی،برنامه های بخش کودک،اخبار نهاد کتابخانه های عمومی و دیگر مطالب مفید و خواندنی را در این وبلاگ بخوانید. ساعات کاری کتابخانه: ;کتابخانه همه روزه ساعت 13 الی 19 و پنج شنبه ها از ساعت 8 الی 13:30 باز می باشد. آدرس : اصفهان -زیباشهر- بلوار امام- خ خیام -کتابخانه عمومی کوثر پست الکترونیک: darshori1508@gmail.com شماره تماس: 03152545700

امکانات جانبی

ورود کاربران

    نام کاربری
    رمز عبور

    » رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

    نام کاربری
    رمز عبور
    تکرار رمز
    ایمیل
    کد تصویری

آمار

    آمار مطالب آمار مطالب
    کل مطالب کل مطالب : 197
    کل نظرات کل نظرات : 0
    آمار کاربران آمار کاربران
    افراد آنلاین افراد آنلاین : 1
    تعداد اعضا تعداد اعضا : 3

    آمار بازدیدآمار بازدید
    بازدید امروز بازدید امروز : 13
    بازدید دیروز بازدید دیروز : 0
    ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 1
    ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 0
    آي پي امروز آي پي امروز : 4
    آي پي ديروز آي پي ديروز : 0
    بازدید هفته بازدید هفته : 357
    بازدید ماه بازدید ماه : 976
    بازدید سال بازدید سال : 1419
    بازدید کلی بازدید کلی : 87685

    اطلاعات شما اطلاعات شما
    آی پی آی پی : 3.15.147.53
    مرورگر مرورگر :
    سیستم عامل سیستم عامل :
    تاریخ امروز امروز :

چت باکس


    نام :
    وب :
    پیام :
    2+2=:
    (Refresh)

خبرنامه

    براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آخرین نطرات

داستانک « متشکرم»

 

 داستانک «متشکرم» از آنتوان چخوف

 همين چند روز پيش، "يوليا واسيلي اونا" پرستار بچه‌هايم را به اتاقم دعوت كردم تا با او تسويه حساب كنم.به او گفتم: - بنشينيد يوليا. مي‌دانم كه دست و بالتان خالي است، اما رو در بايستي داريد و به زبان نمي‌آوريد. ببينيد، ما توافق كرديم كه ماهي سي روبل به شما بدهم. اين طور نيست؟ چهل روبل.نه من يادداشت كرده‌ام. من هميشه به پرستار بچه‌هايم سي روبل مي‌دهم. حالا به من توجه كنيد. شما دو ماه براي من كار كرديد. دو ماه و پنج روز دقيقا. دو ماه. من يادداشت كرده‌ام، كه مي‌شود شصت روبل. البته بايد نه تا يكشنبه از آن كسر كرد.همان‌طور كه مي‌دانيد يكشنبه‌ها مواظب "كوليا" نبوده‌ايد و براي قدم زدن بيرون مي‌رفتيد. به اضافه سه روز تعطيلي"...يوليا واسيلي اونا" از خجالت سرخ شده بود و داشت با چين‌هاي لباسش‌ بازي مي‌كرد ولي صدايش در نمي‌آمد.سه تعطيلي. پس ما دوازده روبل را براي سه تعطيلي و نه يكشنبه مي‌‌گذاريم كنار... "كوليا" چهار روز مريض بود. آن روزها از او مراقبت نكرديد و فقط مواظب "وانيا" بوديد. فقط "وانيا" و ديگر اين كه سه روز هم شما دندان درد داشتيد و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچه‌ها باشيد. دوازده و هفت مي‌شود نوزده. تفريق كنيد.آن مرخصي‌ها، آهان شصت منهاي نوزده روبل مي‌ماند چهل و يك روبل. درسته؟ چشم چپ يوليا قرمز و پر از اشك شده بود. چانه‌اش مي‌لرزيد. شروع كرد به سرفه كردن‌هاي عصبي. دماغش را بالا كشيد و چيزي نگفت.... و بعد، نزديك سال نو، شما يك فنجان و يك نعلبكي شكستيد. دو روبل كسر كنيد. فنجان با ارزش‌تر از اينها بود. ارثيه بود. اما كاري به اين موضوع نداريم. قرار است به همه حساب‌ها رسيدگي كنيم و... اما موارد ديگر... به خاطر بي‌مبالاتي شما "كوليا" از يك درخت بالا رفت و كتش را پاره كرد. ده تا كسر كنيد... همچنين بي‌توجهي شما باعث شد كلفت‌خانه با كفش‌هاي "وانيا" فرار كند. شما مي‌بايست چشم‌هايتان را خوب باز مي‌كرديد. براي اين كار مواجب خوبي مي‌گيريد. پس پنج تاي ديگر كم مي‌كنيم... دردهم ژانويه ده روبل از من گرفتيد... يوليا نجوا كنان گفت: من نگرفتم.اما من يادداشت كرده‌ام... خيلي خوب. شما شايد... از چهل و يك روبل، بيست و هفت تا كه برداريم، چهارده تا باقي مي‌ماند.چشم‌هايش پر از اشك شده بود و چهره‌عرق كرده‌اش رقت‌آور به نظر مي‌رسيد. در اين حال گفت: من فقط مقدار كمي گرفتم...سه-روبل از همسرتان گرفتم نه بیشتر! ديدي چه طور شد؟ من اصلا آن سه روبل را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا كم مي‌كنيم. مي‌شود يازده تا... بفرمائيد، سه تا، سه تا، سه تا، يكي و يكي.يازده روبل به او دادم. آنها را با انگشتان لرزان گرفت و توي جيبش ريخت و به آهستگي گفت: متشكرم.جا خوردم. در حالي كه سخت عصباني شده بودم شروع كردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق و پرسيدم: چرا گفتي متشكرم؟ به خاطر پول. يعني تو متوجه نشدي كه دارم سرت كلاه مي‌گذارم و دارم پولت را مي‌خورم!؟ تنها چيزي كه مي‌تواني بگويي همين است كه متشكرم؟! در جاهاي ديگر همين قدرهم ندادند. آنها به شما چيزي ندادند! خيلي خوب. تعجب ندارد. من داشتم به شما حقه مي‌زدم. يك حقه كثيف. حالا من به شما هشتاد روبل مي‌دهم. همه‌اش در اين پاكت مرتب چيده شده، بگيريد... اما ممكن است كسي اين قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نكرديد؟چرا صدايتان در نيامد؟ ممكن است كسي توي دنيا اينقدر ضعيف باشد؟ لبخند تلخي زد كه يعني "بله، ممكن است."به خاطر بازي بي‌رحمانه‌اي كه با او كرده‌ بودم عذر خواستم و هشتاد روبلي را كه برايش خيلي غير منتظره بود به او پرداختم. باز هم چند مرتبه با ترس گفت:
- متشكرم. متشكرم.بعد از اتاق بيرون رفت و من مات و مبهوت مانده بودم که در چنین دنیایی چه راحت می توان زورگو بود!

 

 

 

 




تاریخ ارسال پست: شنبه 13 دی 1393 ساعت:
برچسب ها : ,
می پسندم نمی پسندم

مطالب مرتبط

بخش نظرات این مطلب


برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: